شعرپندیات
بهار عمر می گردد خزان اهسته اهسته
به مقصد می رسد این کاروان اهسته اهسته
از این بالا نشینی مناز ای سرو که چرخ دون
کشد از زیر پایت نردبان اهسته اهسته
به زیبایی مناز ای گل که در این گل ستان
بسی پرورد و چید این باغبان اهسته اهسته
فریب خوان الوان جهان هرگز مخور جانا
که مهمان کش بُود این میزبان اهسته اهسته
کتاب زندگی افسانه ای بود اما
به پایان میرسد هر داستان اهسته اهسته
توانایی وبرنایی نمانددوستان هرگز
شودپیرعاقبت هرنوجوان آهسته آهسته
زدست آه مظلومان بترس ای صاحب قدرت
رسداین ناله هابرآسمان آهسته آهسته
من ژولیده میگویم به نص آیه قرآن
بهارعمرمیگردد خزان آهسته آهسته
شعرترکی عبرتنامه
ای بشر،عالمه سلطان اولاسان گیتمه لی سن
صاحب مُلک سلیمان اولاسان گیتمه لی سن
بیر تَفَکُّر ایله گور خلقتیوین سِرّی ندی
خاک تیره،مه تابان اولاسان گیتمه لی سن
عُمر نوح اولسا نصیبون بو فنا دنیاده
شُهره ی عالم امکان اولاسان گیتمه لی سن
مسخره ایلمه گولمه بیرینین صورتینه
حُسنوده یوسف کنعان اولاسان گیتمه لی سن
قالمادی حضرت موسایه ده فانی دنیا
طور سیناده نگهبان اولاسان گیتمه لی سن
مصطفی تک بشره دنیا وفا ایلمدی
ختم پیغمبره دربان اولاسان گیتمه لی سن
هانی گور فاتح خیبر کیمی شیر غزوات
موهبتده شه مردان اولاسان گیتمه لی سن
گور یزیدی اولوسان یا که طرفدار حسین
دشمن و حامی قرآن اولاسان گیتمه لی سن
چوخدا فخر ایلمه ئوز دولتیوه قدرتیوه
دهریده رستم دستان اولاسان گیتمه لی سن
قویما مغرور ایلیه چوخدا سنی پُست و مقام
آمر و تابع فرمان اولاسان گیتمه لی سن
متواضع بشر اُول، اولماگیلان اهل غرور
نه قَدَر فخریلی انسان اولاسان گیتمه لی سن
اللها ایله عبادت نه قَدَر وار نفسون
طالب و مُنکِر ایمان اولاسان گیتمه لی سن
گیدیسن مَکّیه گل حرمتینی حفظ ایله
میشه قربان حاجی قربان اولاسان گیتمه لی سن
منظوریم بیر بیله سوزدن بودی ای بنده اینان
باغ عشرتده غزلخوان اولاسان گیتمه لی سن
چوخلارین چرخ فلک گولدیروب آغلار قویدی
غنچه تک عمریده خندان اولاسان گیتمه لی سن
ایندی که حقدی ئولیم محشره سرمایه قازان
صاحب مال فراوان اولاسان گیتمه لی سن
کاخ و ویلاده اوتور قبر ایوینی یادیوه سال
عاقبت خاکیله یکسان اولاسان گیتمه لی سن
اجلین وقتی یتیشسه قاچاجاقسان هایانا
عازم دشت و بیابان اولاسان گیتمه لی سن
هارا گیتسون سنی بیرگون تاپاجاخ عزرائیل
یرین آلتیندا دا پنهان اولاسان گیتمه لی سن
شعرچهلم جوان ناکام
رفتی و بعد ازتو دگر یاری ندارم
می بارم از داغت چو اَبرِ نوبهارم
بعد از چهل روز و چهل شب نور چشمم
ای کاش بودی تا ببینی حالِ زارم
آه ای عصای پیری ام ای باورمن
بین مادر غمدیده ات را سایه سارم
گفتی که راحت می شوم از بعد خدمت
راحت شدی ای شمع شب سوز مزارم
یک روز نه یک اربعین نه ای عزیزم
تاعمر دارم از غم تو سوگوارم
بهرتسلای دل حسرت کشیده
عکس تو راشبها گذارم درکنارم
سنگ.صبور من شده سنگ مزارت
از داغ تو مادرببین چه بی قرارم
تواهل هیات بوده ای و اهل روضه
من هم تو را نزد اباالفضل می سپارم
درهر زمان که روضه خوان روضه بخواند
باروضه ی اکبر مثال خون ببارم
باحسرت کرببلا رفتی عزیزم
ناکام من ای مه جبینم گلعذارم
شاعر:مجیدمرادزاده(غلام قنبر)
شعرپندیات
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز کَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریم
شعرپندیات
به خیالت نرسد دادن جان آسان است
یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است
از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی
اجل آماده و در پی، بهر صید جان است
این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش
دادن جان بهر انسان به مثل اینسان است
گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان
موقع دادن جان حاصل آن حرمان است
هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان
پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است
عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا
رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است
فکر فردا باش و بر بند توشه از بهر سفر
برتری روز قیامت داشتن ایمان است
لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی
که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است
ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش
دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است
ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات
سبب ذلت و بد بختی تو از آن است
دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت
لایق دوزخی و جایگهت در آن است
هرچه کاشتی حاصلش آن است گندم یا که جو
عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است
شعردرمقام مادر
بلبلی بودی به بوستان حقیقت مادرم
روز و شب محو جمال دل ربایت مادرم
شمع بودی ما چو پروانه به دورت مادرم
سوختی و آب گشتی از محبت مادرم
گل بودی و عطر تو اندر مشامم مادرم
تو شدی پرپر به عشق کودکانت مادرم
ای گلستان خوش عطر آرزوها مادرم
رفتی و آتش زدی قلب من و ما مادرم
چون قناری در غمت اندر نوایم مادرم
آرزوی وصلت است شعر و نوایم مادرم
ای بلا گردان تو دار و ندارم مادرم
کاش یک لحظه ببینم روی ماهت مادرم
روز ما تاریک شد چون شام تار از دوریت
کاش بودی آفتاب مهربان ای مادرم
مرحم زخم من و درمان درد من تویی
ای طبیب و ای حبیب و ای شفایم مادرم
گوهر یکدانۂ لطف و وفا و مرحمت
تا تو بودی گرمی عشقت به پا بود مادرم
رفتی و خانه خرابم بی قرارم مادرم
اشگ ماتم شد روان در دیدگانم مادرم
کن دعا ساقی نظر دارد به مهرت مادرم
کن شفاعت چون که محتاج دعایم مادرم
.............................................
شاعر و مداح اهل بیت رسول چهارمحالی(ساقی)
شعردرمقام پدر
آنکه همواره مرا داده نصیحت پدر است
آنکه بنموده مرا پند و دلالت پدر است
سبب پرورشم بوده همه زحمت او
آنکه در تربیتم داشته همت پدر است
هرچه بد دید ز من لب به شکایت نگشود
آنکه بیش از همه بنمود محبت پدر است
بهر بهروزی من توش بلا شد شب و روز
آنکه بگشود به رویم در عزت پدر است
رهنمایی که نشان داده به من راه وفا
شمع روشنگر تاریکی و ظلمت پدر است
تا به بار آوردم موی سرش گشته سفید
آنکه شد غوطه ور اندر یم محنت پدر است
بوده همواره مرا یاور و غمخوار و معین
بر سرم سایه فکند از سر رأفت پدر است
ای پسر کس نبود همچو پدر یاور تو
معدن مهر و وفا کنز عطوفت پدر است
کمر همت خود بند ز پی خدمت او
آنکه باشد سبب اجر و سعادت پدر است
قدر او دان که خدایت بود از بعد خدا
به سرت تا به ابد تاج شرافت پدر است
شعرترکی عبرت نامه
ای بشر بیل که بو دنیا سنه یار اولمیاجاق
دار دنیاده قوناقسان سنه دار اولمیاجاق
دویمادون بیرجه بو دنیاده گرگ اویمیاسان
بیلمدون که سنه دنیاده قرار اولمیاجاق
بیلمدون که سنی آلله نیه خلق ائتمیشدی
بنده مست اولسا رضا ذات کبار اولمیاجاق
بشرین فلسفه خلقتی جدیتدی
او که غافلدی اونا لطف نگار اولمیاجاق
بش مین ایل عمر ائده سن سجده ده دائم قالاسان
ذره جه اولسا ریا اوندا عیار اولمیاجاق
تک نمازیله اوروجدان سنه ایمان چیخماز
دوزدی ایماندی٬ ولی لایق یار اولمیاجاق
اصل ایمان اودی هر درسده نمره الاسان
بیر گل آچماقلا مثلدور که بهار اولمیاجاق
مردمین حقینی غصب ائت صورا سال سجاده
بئله سجاده سنه حایل نار اولمیاجاق
اولماسا مؤمن اگر ئوز عملینده عارف
باشه مین ایل ویرا مولا اونا یار اولمیاجاق
اوخی بیر زندگی (بلعم باعورانی)
ائله طاعت ائله سون لیل ونهار اولمیاجاق
ایکی یوز ایل یخیلوب سجده گهه قیلدی نماز
هامی سویلور بونا قبرینده فشار اولمیاجاق
ولی قبر قویولاندا یوخودی ایمانی
بلی باورده یقین اولماسا ٬بار اولمیاجاق
هامی مسئولیدی٬ رهبردن الی سربازه
اَل اله وئرمسه٬ ملتده وقار اولمیاجاق
گر علی شیعه سی سن٬ قونشیوین احوالینه باخ
ئوز عیالون دئمه بو درده دچار اولمیاجاق
یئرمی قصری ائله اون بش٬ بئشینی یوخسولا وئر
اوندا باخ گور سنه گلشن او مزار اولمیاجاق
دئمه من عرضه لییم٬ نفسوی توجیه ائلمه
گَلی بیر گون سنه ده راه فرار اولمیاجاق
ایلده دورت یول گئدوسن مکیه مُحرِم اولاسان
مَحرم اول٬مُحرمِ بی مهره عیار اولمیاجاق
سن اگر مکیه گتماقدا بهشت آختاروسان
دولان ئوز شهریوی قورخما سنه عار اولمیاجاق
گجه لرگورنقدرآج بالاوارائولرده
بی ریامکه اودورفیلم نواراولمیاجاق
اوردا قوی آلله ئوزی فیلم گوتورسون سندن
ائله بیر فیلم که٬همتاسی دوبار اولمیاجاق
************
سن اگر آللها ساری ائله سون بیر حرکت
مطمئن اول وئره جکدور سنه مین بیر برکت
هرمدیرئوزباشینون اوسته یازوررشوه حرام
حق کتابین ئوزیوه شرم ائله دکّان ائلمه
اولماسارشوه بیرامضایه بیرایل قاچمالِدی
خلقی بدبین به پیغمبروقرآن ائلمه
سنی بوملت بیچاره قویورخلقه امین
آیه یازماپولی آل مردمی ویلان ائلمه
ازکتاب فرزانگان هستی
استاد چوپانی مشعل
شعرپندیات
چرا دائم خطاکاری تو برگرد
خطا کارو گنهکاری تو برگرد
شدی سرگشته وحیران دنیا
اسیر نفس اماری توبرگرد
گذشت عمرت پی کسب مقامات
چقدر برسر هوا داری توبرگرد
فقط کارت شده آمال واموال
چقدر درفکر دیناری تو برگرد
ضررهابس زدی برمال مردم
چقدر فکر تبه کاری توبرگرد
ز ته ماندهءعمر کاری توبنما
شدی اهل گرفتاری توبرگرد
گمان کردی که تومردن نداری
یقین دارم که بیماری توبرگرد
فزون ازجسم وجان خودبخواهی
چرا اینقدر فزون خواهی توبرگرد
گذرکن تو ز قبرستان و بنگر
نداری ارزش کاهی، توبرگرد
(غلاما)عمرتوهمتای گنج است
از او بنما نگهداری، تو برگرد
شاعر: استاد غلامرضا نو ترکی همدانی
شعرترکی درفراق خواهر
چکور منیم اورگیم غصه دن شراره باجی
آلشدی جان ودلیم حسرتیله ناره باجی
بالالار آغلاشوری ایستیور سنی مندن
اولارا من نه جواب ایلیوم دوباره باجی
نجه دیوم ننوز اولدی بالا یتیم اولدوز
قراگونم داخی یوخدور الیمده چاره باجی
قرایر آچدی قوجاقین سنی خموش ائلدی
ایشقلی گون دولانوب دوندی لیل تاره باجی
ویروبدولارقاپونین اوستونه قرا پرچم
جوان بالالارون وار باشندا قاره باجی
منیله بیر دانش من عزالی قارداشیوان
منی سالوبدی بو اندوه وغم حصاره باجی
ئولنده قارداشینا باجی آغلاسا خوشدی
اجل اوخیلاگئدوبسن عجب شکاره باجی
شعربرای مادر
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد
غصه میخورد که من حال خرابی دارم
ازهمین غصه ی من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورت پرشده از چین و چروکش یعنی
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد
محمدرضا تقیان ، شهرکرد
فراق همسر
چهل روزه ندیدمت
خیلی دلم تنگه برات
پاشو ببین که بچه هات
بهونه میگیرن برات
چهل روزه که خونمون
چه سوت و کورو سرده
همش میگم دروغه
همسرم بر میگرده
چهل روزه که خاک غم
دارم به سر میریزم
بارفتنت عزیزم
اشک از غمت میریزم
چهل روزه با بچه هام
میام سر مزارت
کاش بشه یکبار دیگه
مابشینیم کنارت
*شاعر:کربلایی مهدی رحمانی*
هجران پدر
ای پدر دیده بسویت نگران است هنوز
غم نادیدن تو بار گران است هنوز
دل ز هجران تو در بحر الم غوطه ور است
دیده از دوری رویت نگران است هنوز
دیگران از غم مرگ تو کنند اه وفغان
هم صدا ناله من با دگران است هنوز
جان بی صبر و قرارم به هوایت شب وروز
هم چو مرغان هوا در طیران است هنوز
خود برفتی ز جهان کی برود اثارت
نگران در غم تو پیر وجوان است هنوز
ای پدر خاک لحد منزل وماوای تو شد
اشک جاری ز دو چشم پسران است هنوز
نه شعار است ،نه حرف!
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.
شعرپندیات
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد
به دنیا آمدن برزحمت رفتن نمی ارزد
اگر بر تخت شاهی تابه روز حشر بنشینی
به خشت زیر سر اندر لحد خفتن نمی ارزد
مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر
به تنهائی قبر و وقت جان کندن نمی ارزد
جوانان همه عالم اگر گردند قربانی
بخون غلطیدن قد علی اکبر نمی ارزد
سواران همه عالم اگر بی دست وپا گردند
به قطع بازوی عباس نام آور نمی ارزد
اگر دریای این عالم همه شهد وشکر گردد
به آن لعل لب خشک علی اصغر نمی ارزد
اگرخلق زمین و آسمان خون از مژه بارند
به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی ارزد
اگرحوران جنت بی نقاب آینددردنیا
به شأن حضرت صدیقه اطهر نمی ارزد
اگر خورشید آید سربرهنه از افق بیرون
به عریانی جسم خسرو بی سر نمی ارزد
شعرپندیات
نیستم عارف فرزانه براتم بدهند
یا که در نیمه شبی شاخه نباتم بدهند
در مثل کرکس شوریده و بشکسته پرم
که ز پس مانده طاووس حیاتم بدهند
عمری از من سپری شد نشدم شاد ولی
لقب شادروان بعد وفاتم بدهند
گام در جاده عشاق گذارم همه عمر
در ره عشق چه زیباست ثباتم بدهند
خاک عالم به سرم باد اگر خلق خدا
با زر و زور فقط نیک صفاتم بدهند
اوج فقرم به همه ثروت عالم ندهم
تا که انگشتری از بهر زکاتم بدهند
حسنم سائل درگاه حسینم بود این
آرزویم که از این راه براتم بدهند
عشق اولاد علی طاعت حی ازلی
این دو را روز جزا راه نجاتم بدهند
حسنعلی بالایی
اشعار مناجاتی
امان از غربت قبر و قیامت
فغان از وحشت قبر و قیامت
اگر ارباب من دستم نگیرد
ندارم طاقت قبر و قیامت
اجل در ره عمل کوته چه دارم
به غیر از حسرت قبر و قیامت
گنه کاری چو من فرمانبرِ نفس
چه داند حرمت قبر و قیامت
من از تنهاییِ خود خوف دارم
امان از ظلمت قبر و قیامت
اگر مولای من دستم بگیرد
چه خوف از محنت قبر و قیامت
غم و درد و بلا را می شناسم
که باشد زینت قبر و قیامت
پس از مرگم به زیر سایۀ یار
بگیرم هیئت قبر و قیامت
برای گریه بر سلطان عطشان
عطا کن مهلت قبر و قیامت
بهشت کربلا را کن نصیبم
که بینم جنت قبر و قیامت
رضای توست نصب العین عاشق
ندارد نیّت قبر و قیامت
ز دنیا می روم با دست خالی
امان از حسرت قبر و قیامت
ندارم خُلق و خوی اهل بیتی
ندارم فرصت قبر و قیامت
فقط با مومنین قرآن بگوید
سخن از بهجت قبر و قیامت
بمیرم تا ببینم روی حیدر
جمالش لذت قبر و قیامت
اگر" اَلْفَقرُ فخری " شد شعارم
توّلا مکنت قبر و قیامت
بجز لطف شفیعان دو عالم
چه باشد نصرت قبر و قیامت
به دنیا هیچ اقبالی ندارم
که دارم دولت قبر و قیامت
تمام لذت دنیای فانی
فدای عزّت قبر و قیامت
غلام آل زهرایم بگردان
شهید راه مولایم بگردان
از وبلاگ حاج محمود ژولیده
در مقام مادر(ترکی)
قویدون منی بو ائوده ملر، آغلارام نهنه
گئتدین مزاره دلده شرر، آغلارام نهنه
نسگللرین دوشر یادیما قلبیم اودلانار
اللر ئورکده شام و سحر، آغلارام نهنه
یاد ائیلرم سنیله کئچن گونلری مدام
هاردان او گونلریم قییدر آغلارم نهنه
سسلردیم هر زماندا نهنه، سس گلردی جان
خوش گونلریم کی یاده دوشر آغلارام نهنه
دردین دییر آناسینا قیز دوشسه مشکله
نیلر آناسی اولماسا گر آغلارام نهنه
قارداش آتا باجی هامیسی، کیمسهدیر ولی
واردیر آنادا آیری ثمر آغلارام نهنه
ائوده آتا، آنا یئری وئرمز، یقیندی بو
هر گولده وار بیر عطرِ دِگَر، آغلارام نهنه
گون دؤنسه آی دولانسا گلر بایرام آخشامی
بایراملیق الده گؤرسم اگر، آغلارام نهنه
قارداش دا گئتمسه باجی دیدارینه اگر
دیلدن مگر آناسی دؤزر، آغلارام نهنه
هر کس گؤروب آنا داغینی یاخشی درک ائدر
قلبیم ندن غمونده اسر آغلارام نهنه
قلبیم دولان زماندا هی سسلرم سنی
گلمز منه جوابِ دِگَر، آغلارام نهنه
اما بو آغلاماق غمِ دیگر سالیر یادا
دیل یاندیرار او غملی خبر، آغلارام نهنه
آغلار او غمده زینب و کلثوم، حسین حسن
آغلار او غمده چوخ نهنهلر، آغلارام نهنه
زینب دییردی ای آتامین یاوری آنا
ائتدین ندن بو نوعی سفر، آغلارام نهنه
هانسی آنا سنین کیمی گؤز یاشلی باغریقان
گؤزدن آتار بالانی مگر، آغلارام نهنه
زینب هارا آنا بو قدر درد و غم هارا؟
هانسی ئورک بو درده دؤزر، آغلارام نهنه
آخشام اولان زمان چراغی ائولرین یانار
قلبیم دوباره غصّه لَنَر، آغلارام نهنه
مرتضی علیمحمدی از اورمیه.
اخوان...پندیات
کرده واجب برمن وتو ذات بی همتا نماز
چون بود سدّ عظیمی دربر فحشا نماز
گرقبول افتد شود اعمال دیگر هم قبول
جمع ماهیچ است.چون گرددز مامنها نماز
باخلوص دل اگرخوانی .خدامی خواندت
چون بود راه ملاقات خدا تنها نماز
گفت پیغمبر ستون دین من بهر شما
هست بی شک طبق امر خالق یکتا نماز
کُشته شد مولا علی درسجده درراه خدا
تاکه ماند تاابد جاوید وپابرجا نماز
ازمقام وقدر قد قامت چه گویم کزقیام
پروراند گوهری چون حضرت زهرا نماز
چهارده معصوم ما را این بود حرف نخستین
کرده خالق بهر انسان لازم الاجرا نماز
بی نمازان راخلاصی نیست.ازنار جحیم
چون بود تنها کلید جنت الماوا نماز
چون نماز بی ولایت.مورد تایید نیست
پس بخوان باعشق مولا.تاشود امضا نماز
شاعر ژولیده می گوید.دوصد باردگر
هست یک سدّ عظیمی.دربر فحشا نماز
........................... ......
شیطان که رانده گشت.بجز یک خطا نکرد
خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر بُوَد ز بی نماز
اوسجده را بر آدم .این برخدا نکرد