(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 خون می چکداز دیده به رخسارم ای پدر

شد  گریه از  فراق  رخت  کارم  ای  پدر

رفتی و  مانده ام  بخدا  بیکس و غریب

بودی  همیشه  دلبر  و  دلدارم  ای پدر

بی روی تو جهان شده دوزخ برای من

از زندگی  ز  بعد  تو  بیزارم  ای  پدر

بودی  همیشه  ای گل زیبا به فکر من

کسی چون تونیست مونس وغمخوارم ای پدر

اسرار  دل با  که  بگویم  ز  بعد  تو

غیر از تو نیست محرم اسرارم ای پدر

خواب از دو چشم من غم هجرت ربوده است

شب تا سحر بفکر تو بیدارم  ای پدر

باز آ، که  روی  ماه  تو  را  سیر بنگرم

آشفته خاطر  حسرت  دیدارم ای پدر

کی می رود ز خاطر من روی ماه تو

صبح و مساء برایت عزادارم ای پدر


خون می چکداز دیده به رخسارم ای پدر

شد  گریه از  فراق  رخت  کارم  ای  پدر

رفتی و  مانده ام  بخدا  بیکس و غریب

بودی  همیشه  دلبر  و  دلدارم  ای پدر

بی روی تو جهان شده دوزخ برای من

از زندگی  ز  بعد  تو  بیزارم  ای  پدر

بودی  همیشه  ای گل زیبا به فکر من

کسی چون تونیست مونس وغمخوارم ای پدر

اسرار  دل با  که  بگویم  ز  بعد  تو

غیر از تو نیست محرم اسرارم ای پدر

خواب از دو چشم من غم هجرت ربوده است

شب تا سحر بفکر تو بیدارم  ای پدر

باز آ، که  روی  ماه  تو  را  سیر بنگرم

آشفته خاطر  حسرت  دیدارم ای پدر

کی می رود ز خاطر من روی ماه تو

صبح و مساء برایت عزادارم ای پدر

شعرترکی برای فراق پدر

شعرترکی برای فراق پدر

 کنز خلقتده اولان گوهر یکتادی آتا

گلشن معرفته بلبل شیدادی آتا

گوندوزی روشن ایدن گون کیمی کاشانه لری

گیجه لر ایوده اولان ماه دل آرادی آتا

سوزلری حکمت لقمانیدی اوغلانلارینا

نفس گرمی اولان چون دم عیسادی آتا

گئجه گوندوز سنه خاطر چالشورقدرینی بیل

گل بی خار محبت کیمی زیبادی آتا

قولاق آس سوزلرینه کسب ایله سن تجربه لر

امردنیایه نچون واقف و بینادی آتا

اوپ الیندن ایاقیندان تاپاسان جنته یول

دال دالان سایه سینه شاخه طوبادی آتا

ایلیورزحمت بسیاریله تامین  معاش

کمک ایله اونا نان آور تنهادی آتا

ئوزی آج قالماقینا راضیدی اماسنه یوخ

جان فدا ایلیه اولاده مهیادی آتا

مردمردانه یاپیش سنده قوجالساالینی

ضامن آخرت و زینت دنیادی آتا

شعربراى شهادت

شعربراى شهادت


پرنده! دعا کن که طاقت ندارم‏

براى پریدن شهامت ندارم‏

چگونه نمانم که حتى کمى هم‏

به چشمان پاکت شباهت ندارم‏

صدا مى‏زنى نام من را ولیکن‏

زبانى براى اجابت ندارم‏

ببین از تو پنهان نباشد که حتى‏

براى پریدن لیاقت ندارم‏

دعا کن که من دیگر آتش بگیرم‏

دعا کن پرنده! که طاقت ندارم‏

چگونه بگویم برایت برادر

مجالى براى شهادت ندارم‏